رفتن به باغ به همراه دایی و اعظم خانوم
دایی محمدرضا و اعظم خانوم , این هفته , همه مون رو غافلگیر کردن و تصمیم گرفتن با ما بیان باغ , خیلی خوشحال شدیم , خلاصه صبح جمعه آماده شدیم و رفتیم دنبال دایی و از اونجا هم , همگی عازم باغ شدیم , بابارضا رفت محل کار من رو به دایی و اعظم خانوم نشون داد , بعدش ما رو بردن باغ , روز خیلی خوبی بود , خیلی خوش گذشت , اولش دایی , چون شیفت شب بود , خوابید ولی بعدش بیدار شد و با اعظم خانم رفتیم گشت و گذار , اتفاقا واسه ناهار تصمیم گرفته بودیم که مرغ بریونی درست کنیم , عجب مرغی شده بود , حسابی خوشمزه شده بود ولی چون اولین تجربه بود , همش فکر میکردیم شاید خوب نشه ولی حسابی خوشمزه شده بود , دیر ناهار خوردیم ولی عجب ناهار خوشمزه ای بود , معین کوچولو ...